الساناالسانا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

السانا**نفس مامانی :)

پست ثابت

 

از تمامی دوستای گلی که میان وبه وبلاگ السانا جون سر میزنن ممنونم

به علت اینکه اکثر پستها به روز میباشد لطفا زحمت بکشید همه پستها

رو ببینید.راستی دوستان نظر یادتون نره.بوس

 

 

 

 

 

 

 

 

روز اول مهد رفتن عمرم

                   گلم به زور از خواب ناز بیدار شده بنا به دلایلی مجبور بودیم چند ماهی بذاریمش مهد اما نشد که نشد. دم درخونه خودمون.       دم در مهد کودک.   چون صبح زود بود فقط چندتا ازبچه ها اومده بودن که اینم عکساشونه. نانازم زود رفت سر وسایلای بازی.   این وروجک که سبز پوشیده اسمش ایتن هست.   روز اولی اینقد خسته بودی که این شکلی ولو شدی.   الهی من فدات بشم ماماشی. فقط یه هفته رفتی مربیا کلی ازت تعریف میکردن اما چه فایده. یه روز زنگ زدن...
20 آبان 1393

مامان الی و دخمل الی

امروز کلی واست وقت گذاشتم عمرم  خواستم یه روز بیاد موندنی باشه واست   الهی من فدات شم بعد از صبحونه خوردن اول نقاشی کشیدیم چند ساعتی. این اولین نقاشیته که شبیه چیزی شده میگفتی مامانی خورشید کشیدم   وای من عاشق این خورشیداتم که با اون انگشتای نازت میکشی   یه 2 ساعتی هم خمیر بازی کردیم گفتی واست فیل درست کنم عروسک فیلتم اوردی که مثل اون درست کنم   + اینم 2 تا فیلا اینم از جوجه تیغی نازگلکم نگاه میکردی میگفتی وای چقد هوگل شد(چقدر خوشگل شد)   عسلم مشغول درست کردن نمیدونم چیه هست.   ای جونم بخورمت با این استعدادت.من فکر کنم این...
1 مرداد 1393

یه روز تعطیل

  این جمعه بابا گفت تا شب در اختیارتونم هر چی بگین اونه بعد از یه صبحونه مفصل تو خونه حوالی 11 رفتیم باغ توت     اولین تجربه باغ توت رفتن نفسم که خیلی بهش خوش گذشته بود نهار مثل همیشه رفتیم پاتوق اخه نانازم ماهی میخواست   تا نهار حاضر شه دخملی و بابایی کلی تاب بازی کردن   منم که طبق معمول عکاس هستم     بعد از یه نهار حسابی رفتیم بند هم استراحت کردیم هم یه قلیون که تنها کار خلافمونه اونم چند ماه یه بار عشقم از این منظره خیلی خوشش میاد     بعد از کلی گشت وحال شام رفتیم یه پیتزا زدیم تو رگ و اینم اداهای الی.....
1 مرداد 1393

الی و بابایی

      یه 5روزی از خونه زدیم بیرون رفتیم تهران یه کم خرید کاری داشتیم هم ابو هوایی هم عوض کردیم. عسلم هر جا اسباب بازی فروشی میدید میایستادو نگاه میکرد.     یه شب رفتیم پارک ارم کلی با بابایی خوش گذروندی نانازم     این ماشینو اجاره کردیم تا الی سوار شه اما این نینی کوچولو اجازه نداد   بابایی چقد بزرگ شدی  خستم کردی. خیلی از این وسیله بازی خوشت اومده بود نفسم.   بعد از بازی یه یخ در بهشت که با بابایی نوش جون کنی حال میده     ای شکموها   یه عالمه هم ژست واسه عکس گرفتن  واسه خودت...
1 مرداد 1393

الی و سهیل

                رفته بودیم خونه خاله هاجر این دو تا وروجک کلی شیطونی کردن     این طالبی چه گناهی کرده اخه     تا حالا کسی صندلی طالبی دیده بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   دست همو گرفتین نشستین پیش هم   گفتم سهیل جون الی رو بوس کن دستاتو گذاشتی صورتت و خجالت کشیدی عین ادم بزرگا   ای شیطون نگو خودت میخواستی سهیلو ببوسی   اخرش وقتی از بازی خسته شدی سوار اسب شدی گفتی من مدرسه میرم.           ...
1 مرداد 1393

پارک گلها

پارک شلوغی هست از هر جا میان وعکس میندازن و قدم میزنن ما هم از جیگرمون چند تا عکس یادگاری انداختیم که دوس داریم شمام کامنت بذارین                           ...
25 خرداد 1393

عید نوروز93

        عیدتون مبارککککککککککککککککککک این سفره هفت سینمون بود که یه روز به سال تحویل مونده تزیینش کردم امیدوارم امسال واسه همتون سال پربرکت توام با خوشی و سلامتی باشه               اینم یه عکس از الی وباباواحسان جون پسر خاله الی این اقا خانم رو فقط واسه عید تو فلکه مولوی گذاشته بودن اما الان 3ماهه که برداشتن و وروجک من مدام میگه بریم پیش اقا خانم   شبا گیر میدی که بریم پیش اسب بقدری خوشت میاد که میگی منم اسبم.   با تعجب مدل این دو تا درخت و نگاه میکردی     عشقم در حین سنگ برداش...
25 خرداد 1393