الساناالسانا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

السانا**نفس مامانی :)

چکیده ای از خاطرات السانا از بدو تولد تا 18 ماهگی

  تقدیم به السانای نازنینم   چه خوش اتفاقیست با تو بودن   گل مامانی این نوشته هاازروزی که چشم به این دنیا گشودی   خلاصه وار برات  نوشتم تا برات  عین یه دفتر  خاطرات  باشه.   بذار برات از روزی که تو وجودم بودی  بگم.دوران بارداری خوبی   داشتم  ویار نداشتم حالم مثل خیلیها بهم نمی خورد  فقط تنها   چیزی گه هوس کردم بخورم خیار شور بود.تا یه ماهگی   والیبال بازی میکردم  و شنا میرفتم.اما بعد اون کنار گذاشتم .   اخه تعریف نباشه مامانت والیبالیستو شناگره.د کترم کارش عالی بود ...
21 دی 1392

استعدادهای درخشان

  این ناناز خانوم رو که میبینین مشغول خط خطی کردن دفتر نقاشیشه اونقدر خوشش میاد از نوشتن که همه مدل میشینه و دراز میکشه     اینم از نقاش کوچولو که با ابرنگ همه جارو رنگی کرده بود حتی فرشو.   همه مدلهای نقاشی کردنمو دیدید     این ناناز جونم درسخون میشه باورکنین ازنشستنش معلومه.     داشتم ازت رنگهارو میپرسیدم خیلی خسته بودی لالا داشتی اما از بازی دست برنمیداشتی نفسم     چندتا ازعروسکاتو پیشت گذاشته بودی ولو شده بودی     همچین ذوق زده بودی که  فق...
20 دی 1392

چندتا عکس دیدنی از همه چی

          این دو تا فسقلی دارن فیلم هندی نگاه میکنن دو تاشونم زوم کردن الووووووووووووووووووووووووووو برچ مراقبت   چیگرم اونقدر چوچه خواست اخر مجبور شدیم یه اردک ویه چوچه بخریم که خلاصه نتونستیم نگه داریم. الاغ سواری ههههههههههههی       داوووووووووووووووووووووی   تازه از حموم اومده بودی موهاتو سشوار زده بودم که رفتی زیر پتو موهات چسبیدن به پتو   در عین حال که ساکت نشسته بودی کلی هم میترسیدی   باغ وحش ارومیه الی بدون توجه به ما داره میره.   قربونش برم کلی واسه خ...
20 دی 1392

از پوشاک گرفتن نفسم

از وقتی گل مامانی و بابایی مریض شد    دکترش   گفت باید از پوشاک بگیریش.   حتی شبا وقتی لالا میکنه هم باید باز بمونه.   مجبور بودم واسه بهبودی دخترم هر چه زودتر   ا ز پوشاک بگیرمش. اولین کاری که کردم یه    توالت فرنگی عروسکی خریدم واسش.   بهشم یاد دادم هروقت کار خرابی داشت   در صندلیشو برداره اونجا کارشو انجام بده .   واقعا سخته واسه جیگری که تا حالا تو    پوشاکش کارشو انجام میداد یدفعه ای بیاد   بگه جیشی دارم .عروسک من کار خرابیشو   ...
20 دی 1392

یلدا مبارک

            پاییز گدر قیش گدر .....یردن گویدن قار گلر   قارپز گلر نار گلر.......سنین کیمین ناز بالا   بو دونیایا از گلر ..........السانام      عزیزم این دومین یلداته اما اولین یلدات خیلی کوچیک بودی زیاد   متوجه نبودی اما امسال  دومین یلداته و تو کنجکاو بودی نشسته   بودی بغل بابا جون و میخواستی هر چی تو سفره هست رو مزه کنی.   از بس هندونه خوردی گلاب به روتون کار خرابی کردی رو شلوار بابا جونی.   یه جشن کوچیک گرفتیم فقط دو تا دایی جونا و ما  خونه مامانم اینا بودیم   السانا جونم چند دست لباس کثیف کردی ...
2 دی 1392

بیماری نفس

یه روز رفتیم دکتر الی رومعاینه کرد    الساناجونم عفونت ادراری داره.الهی بمیرم   .بعد یه سری ازمایشات دونستیم که برگشت    ادرارهم داره اونم به هر دو کلیه.جگرکم مجبوره    چندین سال دارو مصرف کنه.هر ماه یه سری    ازمایشات انجام بده.واقعا دردناکه .باراول که    ازمایشگاه پزشکی هسته ای رفتیم ازمایش با    سوند داد اخ که چقدر گریه کردی نانازم .باردوم    هم همون ازمایشگاه برا چک کردن کلیه هاش از    رگش یه امپول تزریق کردن از   رودستش زدن نشد &...
20 آذر 1392

تب شدید

   نفسمو چشم زدن  چند روزه مدام مریض میشه . ر فتیم دکتر معاینش کردن.   تب وحالت تهوع وسرفه    مدام بهش ضد حال میزنن و بعد یه سرم و چند تا امپول و شربت واسش نوشت   از اونجایی که الی جونم بد رگ بود چند تا دکی بالای    سرش هیچ کدوم نتونستن  رگ پیدا کنن طفلی   دخترمو از هر دو پا سوراخ سوراخ کردن بمیرم    اشکتو نبینم مامی کلی گریه زاری کردی   پاهات کبود شده بودن از بس با امپول رو پاهات ور رفته بودن     اومدیم خونه  ازب...
20 آذر 1392

نماز خوندن نفسمون

  خونه خاله معصومه بودیم خاله جون داشت     نماز میخوند وروجک گفت منم منم.                وروجک اماده شده سجده کنه          افرین جوجوم سجده      فدای اون مدل نشستن و بوسیدن مهرت بشم.         ای خدا الی از درگاهت سلامتیشو میخواد (الهی امین)       این بار هم داره مثل خاله جونش دعا میکنه. قربون اون دستای کوچولوت برم.       سر نمازم داره به شیطنت فکر میکنه وروجک. ...
19 آذر 1392

اولین دونه های برف سال 1392

    ٩٢/٩/١٤بود که الی جونم تونست    اولین دونه های برف رو لمس کنه.       خونه مامانم بودیم شال کلاه بستیم به      عزیز دست تکون دادیم  رفتیم حیاط   وکلی برف بازی کردیم.عسلم با اون دستای    نازش همچین با برفا بازی میکرد که نگو   .چند بارم اومدیم داخل خونه دستاشو گرم کردیم   بعد رفتیم حیاط.داشت گریه میکرد دستاش   یخ زده بودن.از بازی هم دست بر نمیداشت.       حتی طعم برفو مزه کرد.چون برف کم بود به جای    ادم بر...
18 آذر 1392