الساناالسانا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

السانا**نفس مامانی :)

بازی با فرغون

        الهی قربونت برم نازی همیشه اینجوری اروم بازی میکنی ما رو هم اذیت نمیکنی اما خیللللللللللللللللللللی شیطوننننننننننننننننننننی   از اینکه خاله هاجرجون واست فرغون خریده بود خوشحال بودی دونه دونه عروسکاتو سوارمیکردی اخرش هم با شیطنت خودت سوار شدی نفسم           ...
25 خرداد 1393

السانا و عشقش

روزی نیست که تو خونه این گلدونو بغل نکنی نانازم         با تمام علاقه داری روبوسی میکنی ای شیطون چشم بابایی دور     الهی من فدای حرکاتت بشم جونم دراز کشیدی جلوی گل پسر گلدون میگی مامان ایجولی بنداس یه دینه(اینجوری بنداز یه دونه)   بعدم واستادی کنار گلدون که ازتون عکس بگیرم     اخر سر هم واستادی پشتش گفتی مامان عسک بنناز                                     ...
25 خرداد 1393

هدیه واسه مامانی

  دسته جمعی رفته بودیم پیک نیک که نانازم و ننه عزیز  واسه من دسته گل درست کرده بودن الهی من فدای دوتاتون بشم   من در حال عکس گرفتن از نفسمم که داره با شوروحال واسم گل میده     داشتی به همه نشون میدادی و ذوق میکردی از اینکه با عزیز جون واسم دسته گل درست کردین ...
25 خرداد 1393

ارایش و پز

  داشتی با رژی که رو لبای نازت بود ژست میگرفتی       واسه اولین باروبی اجازه رژ زده بودی هم لباست هم صورتت همم رژ رو شکونده بودی وروجک   دهنتو باز گذاشته بودی منم بهت رژ میزدم از خودت صدا درمیاوردی میگفتی اااااااااااااااا   لبای نازتو اینچوری نگه داشته بودی که رژت خراب نشه   نفسم بهت گفتم الان بابا میاد میبینه رژ زدی ناراحت میشه زودی با زبونت داشتی پاک میکردی. ...
25 خرداد 1393

روز پر مهمونو ژله ای

  امروز کلی مهمون داشتیم.طبق معمول خونه مامانم بودیم. خاله معصومه اینا خاله هاجراینا دایی عرب اینا دایی علی اینا حتی دوست خاله هم بود.من و انیس جون دختر خاله السانا  کلی ژله درست کردیم.ژله سورپرایز یا همون عشق.ژله تخم مرغی.ژله نیمرو.ژله تزریقی همه خوششون اومده بود هم خوش مزه شده بودن هم اینکه واسه اولین بار واقعا عالی درست کرده بودم   نه انگار منم مثل دخترم استعداد دارما.هههههههههههههههههههههههه.   این یه عکس ناز از راست به چپ السانا/ سهیل/حسین البته من  بهشون میگم گروه سرود  جالب اینه که هر کدومم یه حیوون دستشون دارن .   ...
30 دی 1392

چکیده ای از خاطرات السانا از بدو تولد تا 18 ماهگی

  تقدیم به السانای نازنینم   چه خوش اتفاقیست با تو بودن   گل مامانی این نوشته هاازروزی که چشم به این دنیا گشودی   خلاصه وار برات  نوشتم تا برات  عین یه دفتر  خاطرات  باشه.   بذار برات از روزی که تو وجودم بودی  بگم.دوران بارداری خوبی   داشتم  ویار نداشتم حالم مثل خیلیها بهم نمی خورد  فقط تنها   چیزی گه هوس کردم بخورم خیار شور بود.تا یه ماهگی   والیبال بازی میکردم  و شنا میرفتم.اما بعد اون کنار گذاشتم .   اخه تعریف نباشه مامانت والیبالیستو شناگره.د کترم کارش عالی بود ...
21 دی 1392

استعدادهای درخشان

  این ناناز خانوم رو که میبینین مشغول خط خطی کردن دفتر نقاشیشه اونقدر خوشش میاد از نوشتن که همه مدل میشینه و دراز میکشه     اینم از نقاش کوچولو که با ابرنگ همه جارو رنگی کرده بود حتی فرشو.   همه مدلهای نقاشی کردنمو دیدید     این ناناز جونم درسخون میشه باورکنین ازنشستنش معلومه.     داشتم ازت رنگهارو میپرسیدم خیلی خسته بودی لالا داشتی اما از بازی دست برنمیداشتی نفسم     چندتا ازعروسکاتو پیشت گذاشته بودی ولو شده بودی     همچین ذوق زده بودی که  فق...
20 دی 1392